دنیا برای با تو بودن جای خوبی نیست
اینجا برای عاشقی دنیای خوبی نیست
عمری عطش دارم عطش ! قدری بنوشانم
جز بوسه هایت نازنین سقای خوبی نیست
گم می کنم برروی سن ها دست و پایم را
یک لحظه حتا بی شما اجرای خوبی نیست
ازدست دنیا خسته ام دلخور زآدمها
در ذهن شان انگار که حوای خوبی نیست !
دنیای شان ما را برای هم نمی خواهد
باشد ! ولی این حرفها فتوای خوبی نیست
لیلا نماها توی گوش مادرم خواندند
این پسرک یعنی« شما » مجنون خوبی نیست!
وامانده ام با آرزوهایی کفن کرده
بردست هایم دل نده عیسای خوبی نیست
سَرخورده ام ... دیگر بریدم ... نه ، نمی مانم!
با خنده می گویی که این نجوای خوبی نیست ...
ازشانه های خسته می پرسم نشانت را
وقتی نمی بینم دو دست مهربانت را ...
گفتی « فراموشت کنم ... این کار سختی نیست
وقتی که عاشق نیستی انکار سختی نیست!
شاید، برای عاشقی در عشق صد باشی
گاهی برای مصلحت باید که بد باشی
یک لحظه بالا می روی یک عمر پایینی
دائم بلرزد باورت درجذرومد باشی
آخر عزیزم عاشقی پیوسته رفتن نیست
باید بیفتی تا بفهمی تا بلد باشی » ...
ازبغضهای خورده می گیرم سراغت را
هرگز نبینم خوب من در عشق داغت را
آخر نچیدم میوه ی این عشق کالم را
دنیا گرفتی عاقبت با گریه حالم را ...
یک لحظه می لرزد دلم ، معنای خوبی نیست
این حس وحال خط خطی رویای خوبی نیست
بگذار با بخت خودم تنها رها باشم
با این شبش پیداست که فردای خوبی نیست
باید که تنها سرکنم در بی قراریها
هرچند می دانم که این منهای خوبی نیست
...
کاغذ مچاله ، تیغ تیز و قطره های خون
شرمنده ام مجنون که این امضای خوبی نیست!
