خدایا . من که هستم که چیزی بگویم که تو خود همه جیزرا می دانی .
چگونه همیشه به یادت باشم وقتی فقط در رنج ها صدایت می کنم ؟؟؟؟؟
و چگونه صدایت کنم در حالی که می دانم فاصله توهمی بیش نیست.
وقتی فکرش را می کنم اگر قطره آبی کم بود کل هستی احساس تشنگی
می کرد . دستم نمی رود گلی را بچینم مبادا ستاره ای لطمه ببیند .
اگر زندگی ام آن طور است که تو می خواهی بی قراری ام را کنار می گذارم
و آرام می گیرم .
چگونه به جستجویت بیایم ای خدا؟؟؟ کجا دنبالت نگردم ؟؟؟ وقتی همه جا هستی
حتی
یک قدم هم نمی توانم بر دارم . در خودم می مانم و انتظار می کشم تا تو خود
بیایی . اشکهایم را عاشقانه به پایت می ریزم تا قدمت را روی چشمانم بگذاری
و
به محراب قلبم وارد شوی اصلا مگر بیرون بوده ای که بخواهی وارد شوی ؟؟؟؟؟؟
می خواهم با سرور و جاودانگی هم پیمان شوم چرا که غربت و تنهایی ام کل هستی
را دلتنگ می کند .وقت پریشانی به آرامش درخت و رود و پرنده که همیشه به یادت
هستند غبطه می خورم .
مگذار
عمرم به " آماده کردن " بگذرد و در کنار چمدان توشه ام حیران بمانم که کجا
بروم ؟؟؟ بعد ازاین همه تلاش برای داشتن توخدایم چرا دره ی عمیق تهی بودن
در مقابلم ظاهر شده؟؟؟ من آماده ام . اما برای رفتن به کجا ؟؟؟ به من بگو
کجا به انتظارم نبوده ای که بخواهم بیایم ؟؟؟ برای تو که مرا . چمدان و راه
را خوب می شناسی سوغات چه بیاورم و ازسفر چه بگویم که ندانی ؟؟؟ دیوانه
شدم خدایا !!! نمی خواهم سرم به سنگ پشیمانی بخورد ودنیا فریبم دهد . خدایا
نشانه هایت را دیدم اما در آنها نمی مانم . باورت کردم پس تو هم کمکم کن
