یک شعر سبز توی سرم راه می رود
وقتی که عشق دور وبرم راه می رود
در خاطرات کودکیم پرسه می زند
دردی که باز تا پدرم راه می رود
در من هزار سال به طوفان نشسته است
بغضی که توی چشم ترم راه می رود
دل میله های سرد قفس راشکسته است
پرواز روی بال وپرم راه می رود
امشب کبوتر غزلی تشنه ام که باز
تا مشکهای سبز حرم راه می رود
آتش،گلوله،خون،همه ی سرزمین ِ من
در دستهای شعله ورم راه می رود
گرگی به مرگ باور من فکر می کند
یک شعر سبز توی سرم راه می رود

سلام وبلاگ جالبی دارید
***********************
من آماده تبادل لینک هستم
***********************
جوابهای خندوانه هر روز در وبلاگ ما منتشر میشود
***********************
اخبارهای روز دنبا را در وبلاگ ما دنبال کنید
***********************
www.summer94.blogsky.com