حریم


اینجا حریم من است حریم قلب کوچکم!

قفس تنهایی من و حرف های ناگفته ام...

کسی دلش برایم نسوزد

من این قفس را دوس دارم و تنهایی ام را

تنهایی...

تنها اتفاق این روزهای من است

شعله


به نام خداوند عشق...
امشب آهسته جنون دارد دلم
رنگ اتش؛ بوی خون دارد دلم
اضطراب افتاده در جان و تنم
شلعه ها بر می خیزد از پیراهنم
می چکد از چشم من عشق مذاب
یک عزل. یک مثنوی. یک شعر ناب
زخم خاموشم که لب وا کرده ام
محشری از درد بر پا کرده ام
باز میل می پرستی کرده ام
باز هستی وقف مستی کرده ام
آه ای عشق هر عصر و زمان
ای غمت در سینه شبها نهان
کوه چون بار غمت بر دوش گرفت
سینه اش شد چاک و اتش جوش گرفت
خدایا می چکد خون از دل ناموس عشق
جان ندارد شعله فانوس عشق

خطا


ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ : ﺗﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻫﺮ ﻏﻠﻄﯽ
ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﮑﻨﯽ !
ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ : ﺗﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﭽﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻏﻠﻄﯽ
ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﮑﻨﯽ !
ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ : ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻏﻠﻄﯽ
ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﮑﻨﯽ !
ﻣﺠﺮﺩﯼ : ﺗﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﭽﻪ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻏﻠﻄﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﮑﻨﯽ !
ﻣﺘﺎﻫﻠﯽ : ﺗﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺠﺮﺩ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻏﻠﻄﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﮑﻨﯽ !
ﭘﯿﺮﯼ : ﺗﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﭘﺎﺕ ﻟﺐ ﮔﻮﺭﻩ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻫﺮ ﻏﻠﻄﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ
ﺑﮑﻨﯽ !
ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ : ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻏﻠﻄﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ
ﺑﮑﻨﯽ ﮔﻤﺸﻮ ﺑﺮﻭ ﺟﻬﻨﻢ !
ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻏﻠﻄﯽ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﮑﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﻧــﯿــﺴــﺖ

یقین


مراحل رسیدن به یقین.
علم الیقین.عین الیقین.حق الیقین
یقین دانشی است که بطور تجربی و عینی و مادی بدست می آید. (صرف نظر از اینکه خودمان آنرا بدست آورده باشیم یا از دیگران گرفته باشیم).

علم الیقین: دانش تجربی است که دیگران آنرا بدست آورده اند. (ما فقط آنرا خوانده یا شنیده ایم).

عین الیقین: دانش تجربی است که خود ما آن را با دیدنِِ آن به چشم خود بدست آورده ایم. (عین یعنی چشم).

حق الیقین: دانش تجربی است که دیگران آنرا بدست آورده اند و ما آنرا ابتدا شنیده یا خوانده ایم و بعداً تحقق آنرا تجربه کرده ایم. مثلاً ما پیش از این شنیده یا خوانده بوده ایم که وقتی آهن زیاد گرم بشود ذوب می شود، (تا اینجا علم ما علم الیقین است)، بعد وقتی خودمان با چشم خودمان ذوب شدنِ آهن بر اثر گرمای زیاد را بینیم علم الیقین ما به حق الیقین تبدیل می شود.مثلا آتش رو ما از دور میبینیم یا میشنویم که فلانجا آتشی هست نزدیک که میریم آتش روبه چشم میبینیم که میشه عین الیقین.گاهی هم به قدری نزدیک میشیم که گرماش رواحساس میکنیم یا میسوزیم میشه حق الیقین.به نظرمن اینکه میگم واقعا نظر منه این شعر مولوی که میگه خام بودم پخته شدم سوختم شاید منظورش همین باشه که مراحل رسیدن به یقینه

راه


یک شعر سبز توی سرم راه می رود



وقتی که عشق دور وبرم راه می رود


در خاطرات کودکیم پرسه می زند


دردی که باز تا پدرم راه می رود


در من هزار سال به طوفان نشسته است


بغضی که توی چشم ترم راه می رود


دل میله های سرد قفس راشکسته است


پرواز روی بال وپرم راه می رود


امشب کبوتر غزلی تشنه ام که باز


تا مشکهای سبز حرم راه می رود


آتش،گلوله،خون،همه ی سرزمین ِ من


در دستهای شعله ورم راه می رود


گرگی به مرگ باور من فکر می کند


یک شعر سبز توی سرم راه می رود