دریا


دریا رودی است که روزی خیال دریا شدن داشته

 

فرق برکه و دریا در رویاهایی است 

 

که هر کدام در سر دارند

سکوت

من خسته ام...توخستگی ام را به دل نگیر


ردشو برو..به زندگی ام خو گرفته ام


مرداب لحظه های مرا درخودت ببین


در یک کفن به شکل تنم بو گرفته ام

 


...
اما نرو...بمان و مرا با خودت ببر!


آرام و بی صدا به خیالی همیشه تخت


از این سکوت تلخ و از این خاطرات بد


                                    از این هوای مرگ...

                                                              از این زندگی سخت



مدیون

تا زنده ای در برابر آنکه به خود علاقمند کرده ای مسوولی :مسوولی در برابر غمهایش، در برابر تنهاییش، دربرابر اشکهایش، اگرروزی فراموشش کردی دنیا به یادت خواهد آورد. 

بوسه


یا رب مرا یاری بده تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم

از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم

در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم، وز غصه بیمارش کنم

بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم

گوید میفزا قهر خود، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم

هر شامگه در خانه ای، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای، وز خویش بیزارش کنم

چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم

غیرت


غیرت طوفان نمودن در رگ هر باد نیست....
اربده دراین خیابان کار هرالوات نیست....
لب گرفتن ازقشنگان کار هر نرباز نیست...
گوسفندبسته را هرکس تواند سربرد،...
شیر را دربیشه کشتن کار هر صیاد نیست.